شاعر: عفت خادمی


باد ته مانده‌ی لبخندها را
جارو می‌زند
و ترک می‌پاشد
بر بستر لب‌هایی که تا خدا امتداد دارند
فصل بارش کلاغ‌هاست
و عنکبوت‌هایی که پروانه‌ها را
به انگشتان پریشان دشت می‌سپارند
آسمان
درتبی خشک می‌سوزد
و جغدها
کوکویشان را
برشانه‌های ماه آوار می‌کنند
ابلیس آب را
به دوش کشیده است
دست‌هایی که
گیس‌های فرات را
شانه زدند
دارند به ساز نیزه‌ها می‌رقصند
مشک بوی کوثر گرفته است
و ماه قبیله
با دو بال اساطیری
بهشت را آذین می‌کند...